شهدا

ساخت وبلاگ


رؤیای دخترک

... بغض گلوی دخترک را فشرد چون او پدری نداشت که به او سلام کند. روبه روی مقبره شهدا نشست و سرش را به ستونی تکیه داد، چشمانش را بست و به پدرش فکر کرد...

اتوبوس زیر نور تیز آفتاب به طرف شلمچه حرکت می کرد. دخترک ها آرام و ساکت به نخل های کنار  جاده خیره شده بودند. شاید پدرشان را در صحنه های جنگ تصور می کردند اتوبوس ایستاد و دختر ها پیاده شدند یکی یکی گوشی را از کیفشان در آوردند و به پدرانشان زنگ زدند، در بین آنها دخترکی آرام بی صدا به طرف مشهد شهدای شلمچه حرکت می کرد بدون آنکه اطراف را نگاه کند ولی صدای دختر ها در گوشش پیچیده شده بود.

سلام بابا ما رسیدیم ....
سلام پدر، من شلمچه را دیدیم ....
 
سلام پدر، به جای پای تو سلام کردم ....
 
و هزاران سلام دیگر
 
بغض گلوی دخترک را فشرد چون او پدری نداشت که به او سلام کند. روبه روی مقبره شهدا نشست و سرش را به ستونی تکیه داد، چشمانش را بست و به پدرش فکر کرد ،در حالی که قطرات اشک روی گونه هایش سرازیر می شد نسیم خواب از میان مژه هایش گذشت و به خواب فرو رفت.
پدرش را در میان خیل شهدا دید. هیچ تغییری نکرده بود وهمچنان با صالبت و مهربان و دست به سینه به دخترش خوش آمد می گفت. قدم هایش را تند کرد تند و تند مانند طوفان در میان دستهای پدرش جا گرفت سرش را بر بالینش گذاشت و آرام شد. طنین صلوات شلمچه را عطر آگین کرد و دخترک چشم هایش را گشود . در حالی که لبخندی به لب داشت ، چه رویای شیرینی اما نه چه حقیقت دل پذیری.
غصه از دلش رخت بر بسته بود و کشتی آرامش در ساحل وجودش لنگر انداخته بود و چون در رویایش پدرش به او گفته بود: دخترم من همیشه با تو هستم.
نوشته:ربابه ابوالفتحی

فرزند شهید التفات ابوالفتحی

تفسیرقرآن...
ما را در سایت تفسیرقرآن دنبال می کنید

برچسب : شهداء الكرادة,شهدای مدافع حرم,شهدا,شهداد,شهداء ليبيا,شهدای کربلا,شهداء العراق,شهداء فلسطين,شهدای مدافعان حرم,شهدا شرمنده ایم, نویسنده : 2amiralmoomenin4 بازدید : 167 تاريخ : جمعه 14 آبان 1395 ساعت: 15:00